با امیر حاجرضایی، درباره هیئت طیب حاجرضایی که طولانیترین دسته سینهزنی تهران را داشت
رخت عزای امام حسینع عمویم را ماندگار کرد
مهرداد رسولی
درباره طیب حاجرضایی و سالها و ماههای پایانی عمرش روایتهای بسیاری نقل میشود. باید پذیرفت که طیب یکی از شخصیتهای تأثیرگذار در دهههای 20و 30شمسی بود و برای اینکه شناخت بهتری از چنین شخصیتی پیدا کنیم، لازم است که پای خاطرات کسانی بنشینیم که مشاهدات عینیشان را روایت میکنند نه صرفاً خردهروایتهایی که از گوشه و کنار شنیدهاند. امیر حاجرضایی، مربی، کارشناس و مفسر فوتبال که برادرزاده طیب حاجرضایی است، نقل میکند که از نوجوانی پایش به هیئت طیب باز شده و خاطراتی را روایت میکند که دستکم در محافل عمومی کمتر شنیده شده است. او گواهی میدهد که عشق به امام حسین(ع) و ائمه(ع) چنان در وجود طیب عمیق بود که تا واپسین لحظات عمر از آن دست نکشید و مرگ را بهدست کشیدن از اعتقادات قلبیاش ترجیح داد.
طبق اسناد مکتوبی که از تهران قدیم به جا مانده، طیب حاجرضایی از کسانی بود که در جنوب تهران هیئتداری میکرد. با اینکه روش زندگی ایشان با اینکه از آنچه در پایان عمر به آن معروف شد تفاوت زیادی داشت، چگونه به عزاداری گرایش پیدا کرد؟
طیب حاجرضایی در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود و ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت. تأسیس هیئت و هیئتداری در جنوب تهران هم ریشه در اعتقادات مذهبی او داشت. یادم هست در ماههای رمضان، محرم و صفر همهچیز را رعایت میکرد و در طول سال هم ارادت به ائمه(ع) را بروز میداد. من از 9-8سالگی در هیئت عمویم بودم و میدیدم که چگونه با عشق به امام حسین(ع) و ائمهاطهار(ع) هر شب نذری میدهد. هیئت عموی من در خیابان ری، خیابان انبار گندم بود. یکی از دوستانش یک جای بزرگی در خیابان انبار گندم داشت و عمویم در دهه اول هیئت را همانجا برپا میکرد. در آن 10روز ناهار و شام نذری میپختند و در روز تاسوعا و عاشورا هم یک دسته عزاداری مشترک با حاج حسین اسماعیلپور، معروف به حسین رمضونیخی راه میانداختند که دسته بسیار بزرگی بود.
البته یک روایت این است که طیب از سال 1326 که به زیارت مرقد امام حسین(ع) رفت بسیار تحتتأثیر قرار گرفت و به قول معروف هیئتی شد. این روایت میتواند درست باشد؟
روایتهای زیادی وجود دارد. خب من در سال 1326دو سالم بوده و نمیتوانم در مورد صحت و سقم این موضوع صحبت کنم اما معتقدم عمویم اعتقاد عمیقی به اهلبیت(ع) داشت و در طول سال با دستگیری از مردم و کمک به نیازمندان آن را بروز میداد. او علاوه بر اعتقادات مذهبیاش بسیار گشادهدست و سخاوتمند بود. درآمد زیادی داشت اما به قول معروف دست بده هم داشت.
در این مورد هم روایتهای زیادی نقل میشود؛ مثلاً اینکه طیب میگفت من درآمدم را در 2راه خرج میکنم؛ یکی برای خودم و یکی هم برای امام حسین(ع).
همینطور است. طیب حاجرضایی در روزهای محرم حالوهوای خاصی داشت. در آن سالها نذر کرده بود و در روزهای تاسوعا و عاشورا آب نمیخورد و نذر کرده بود که تشنه باشد. گاهی اوقات محرم به گرمای طاقتفرسای تابستان میخورد اما نذرش را ادا میکرد. یکی دیگر از نذرهایش این بود که در دهه اول محرم پابرهنه میشد. پدرم در ابتدای دسته بود و عمویم با پای برهنه در انتهای دسته سینه میزد. هیئت طیب حاجرضایی تنها هیئتی بود که با مارش عزا سینهزنی میکرد؛ یعنی در دهه اول محرم گروه موزیک ژاندارمری میآمد و هنگامی که دسته حرکت میکرد مارش عزا میزد. عمویم شیفته امامحسین(ع) بود. حتی وقتی در دادگاه محاکمه شد و بهنظر میرسید دورانش به پایان رسیده همیشه به پدرم میگفت خودم را به اهلبیت(ع) و پسر زهرا(س) سپردهام. این جمله را یکبار در دادگاه هم به پدرم گفته بود.
در مورد قدمت هیئت طیب حاجرضایی هم روایتهای مختلفی وجود دارد. یادتان هست که این هیئت از چه سالی شروع به فعالیت کرد؟
در سال 1332من 8سالم بود و در آن روزها به هیئت عمویم میرفتم. در مورد تاریخ دقیق شروع به فعالیت هیئت چیزی در ذهنم نمانده و در این مورد از پدر و مادرم هم چیزی نشنیدهام. ما در آن سالها تازه پایمان به هیئت باز شده بود و به عزادارها قند و چای میدادیم.
در مورد سبک خاص عزاداری در هیئت طیب حاجرضایی هم خاطرات زیادی نقل شده. گفته میشود سینهزنی 100دسته برای نخستینبار در هیئت طیب باب شد و در دهه اول محرم 100دسته سینهزنی راه میافتادند و در امتداد یکدیگر سینه میزدند. در آن سالها چنین صحنههایی را مشاهده میکردید؟
یادم هست که ابتدا و انتهای دسته سینهزنی اصلاً مشخص نبود. گروههای بسیار زیادی با شعارهای مذهبی سینه میزدند که هر کدام پرچمهای خودشان را داشتند و از محلهها و حتی شهرهای مختلف خودشان را به هم رسانده بودند. دسته عزاداری هیئت طیب حاجرضایی را میشد به دریای خروشانی تشبیه کرد که رودهای زیادی به آن میپیوستند. از نوشتههای روی پرچمها مشخص بود که هر کدام از دستهها از کدام محله تهران یا از کدام شهر آمدهاند. این دسته بزرگ سینهزنی گاهی به 2گروه تقسیم میشد؛ گروه نخست با خواندن یک شعر مذهبی سینه میزدند و گروه دوم بهاصطلاح جواب میدادند. مردم تا میشنیدند دسته سینهزنی هیئت طیب دارد میآید با عجله خودشان را به کنار خیابان میرساندند تا تماشا کنند. خیلیها خسته میشدند و تا رسیدن انتهای دسته در خیابان نمیماندند.
پس هیئت طیب مختص لوطیهای تهران نبود و عموم مردم در مراسمی که در این هیئت برپا میشد مشارکت میکردند. حتی روایت شده که هیئتهای معروف آن موقع مثل هیئت طیب حاجرضایی و هیئت حاج حسین اسماعیلپور یا هیئت هفت کچلون در محله باغ فردوس مولوی جایی برای آشتیکنان هم بوده. اینطور نیست؟
قطعاً همینطور است. در آن سالها مراسمی مثل آشتیکنان در هیئت را به یاد نمیآورم اما خوب به یادم مانده که در هیئت باز بود و مردم عادی گروهگروه برای عزاداری میآمدند. هیئت طیب حاجرضایی مختص طبقه خاصی نبود. لوطیها میآمدند و مردم عادی هم برای عزاداری میآمدند و به یک شکل از همه پذیرایی میشد. یادم هست وارد هیئت که میشدیم با یک حوض بزرگ از جنس کاشی روبهرو میشدیم که پر از شربت بود. مردم با لیوان از داخل حوض شربت برمیداشتند و میخوردند و به محض اینکه شربت تمام میشد عدهای دوباره حوض را پر میکردند.
حالا که چند دهه از آن سالها گذشته درباره انگیزه طیب از راه انداختن هیئت چگونه فکر میکنید؟ به هر حال طیب حاجرضایی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی هم داشت و هیئت او بعدها به پایگاهی برای مبارزه با رژیم شاه بدل شد. میشود گفت راهاندازی هیئت از طرف او یک کار هوشمندانه و هدفمند بود؟
تا وقتی عمویم در دادگاه محاکمه شد اصلاً ندیده و نشنیده بودم فعالیت سیاسی داشته باشد. البته ممکن است یک چیزهایی باشد که من از آنها بیخبرم. بهطور کلی عموی من یک کاسب خیرخواه بود که خیلی اوقات دست مردم را میگرفت. یکبار وقتی خانه عمویم در باغ صبا بود، دزد به خانهاش زد. وقتی دزد را گرفتند طیب حاجرضایی را شناخت و حسابی ترسیده بود. عمویم آن فرد را با خودش به میدان که محل کسبوکار خودش بود برد و یک چرح طوافی هم برایش خرید. یک چراغ زنبوری هم برایش خرید که شبها روشن کند. بعد هم گفت سپردهام که میوه فصل به تو بدهند تا اینجا کاسبی کنی و از دیوار مردم بالا نروی. آن فرد یکی از کاسبهای معروف میدان شد و برای خودش تشکیلاتی به هم زد. طیب حاجرضایی از این کارها زیاد میکرد. عمویم مدام میگفت دوست دارم اسم امام حسین(ع) در خانهام باشد و چنین فردی نمیتواند برای رسیدن به مقاصد شخصی هیئت راه انداخته باشد. وقتی رژیم شاه عمویم را تیرباران کرد 8سالم بود و بسیاری از این چیزهایی را که در مورد او و فعالیتهای سیاسیاش میگویند تأیید و تکذیب نمیکنم چون اساساً در این مورد اطلاعاتی ندارم.
از عاشورای سال 1342هم چیزی یادتان نمیآید؟ روزی که عکس های امام خمینی(ره) روی علمهای هیئت طیب بود و در خیابانها حمل میشد؟
آن روز را یادم میآید. عمویم همانجا گفت همیشه عکس مراجع تقلید را روی علمها میزدم؛ قبلاً عکس آیتالله بروجردی را میزدم و حالا عکس آیتالله خمینی را.
در لابهلای خاطراتتان به این موضوع اشاره کردید که طیب ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت. وقتی هم که در دادگاه از او میخواهند که اعتراف کند در قبال دریافت پول از امام خمینی(ره) به حمایت از ایشان برخاسته، با صدای بلند میگوید چنین چیزی صحت ندارد و اگر بپذیرم در آن دنیا نمیتوانم جواب حضرت زهرا(س) را بدهم.
من یک جا شنیدم که تحتفشار قرار گرفت یک چیزهایی را بپذیرد اما این موضوع را نمیپذیرد و میگوید من با سادات و حضرت زهرا(س) مقابله نمیکنم. این روایت را من با واسطه شنیدم. در این سالهای طولانی خیلی چیزها درباره طیب نوشتهاند و روایتهای مختلفی نقل شده اما جزو مشاهدات عینی من نبوده و حتی از پدرم در این موارد چیزی نشنیدهام. تنها چیزی که میدانم این است که عمویم تا لحظه آخر عمرش به امام حسین(ع) و ائمه(ع) ارادت داشت و با اینکه از شب قبل گفته بودند که صبح تیرباران خواهد شد، هیچ تزلزلی به دلش راه نداد. شب آخر هم بچههایش را به پدرم میسپارد و خیلی محکم خداحافظی میکند. حتی به پدرم سفارش میکند که زودتر بچهها را به خانه ببرد تا بخوابند. الان 59سال از سفر ابدی عمویم گذشته و هنوز وقتی سر خاکش میروم خاطرات گذشته را مرور میکنم و اشک میریزم. حالا فکر میکنم پیراهن عزای امامحسین(ع) عمویم را ماندگار کرد.